فرهنگ امروز/ امیر سلطانزاده:
برتراندف آرتور ویلیام راسل در ۱۸ می ۱۸۷۲ در یک خانوادۀ سرشناس که شاخهای از دوکهای بدفورت بود، متولد شد. پدربزرگ پدری وی، لرد جان راسل مشهور بود که قانون اصلاحات سال ۱۸۳۲ را معرفی کرد که این اولین گام بهسوی دموکرات شدن پارلمان بود. لرد جان ۲ بار نخستوزیر شد -از ۱۸۴۶ تا ۱۸۵۲ و از ۱۸۶۵ تا ۱۸۶۶- و توسط ملکه ویکتوریا به مقام ارلدام رسید. پدربزرگ مادری راسل، لرد استنلی آلدرلی، دوست سیاسی لرد جان بود. والدین راسل یک زوج غیرعادی و پرمشاجره بودند، همچنین به دنبال مسائلی که در آن زمان رو به رشد بودند -مانند برنامهریزی برای خانواده و رأی به زنان- فعالیت اجتماعی میکردند. پدر وی، ویسکانت آمبرلی[۱]، جان استوارت میل را بهعنوان پدربزرگ غیردینی خود انتخاب کرد. میل بعد از اولین سال تولد راسل درگذشت؛ بنابراین تأثیرگذاری وی که به نظر قابل ملاحظه میآید، غیرمستقیم بوده است.
آمبرلی یکی از اعضای پارلمان بود، اما شغل سیاسی وی هنگامی که حمایتش از موضوع پیشگیری از بارداری عمومی شد، سقوط کرد. یک مثال از نگاه پیشرفتۀ آمبرلی را میتوان در انتخاب معلم فرانک، دی. ای. سپالدینگ (برادر کوچک راسل) مشاهده کرد؛ او یک دانشمند جوان باهوش بود. سپالدینگ دچار سل پیشرفته بود و نمیتوانست ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد. آمبرلیها تصمیم گرفتند که دلیلی برای تجرد وی وجود ندارد؛ بنابراین مادر راسل به او اجازه داد که با وی زندگی کند، به گفتۀ راسل در بیوگرافی خود، مادرش تمایلی به این کار نداشت.
مادر و خواهر راسل هنگامی که وی دوساله بود، در سال ۱۸۷۴ بر اثر دیفتری درگذشتند و ۱۸ ماه بعد پدرش نیز دار فانی را وداع گفت. آمبرلی دو فرد آگنوستیک را برای نگهداری از پسر خود برگزید که یکی از آنها اسپالدینگ بود؛ اما مادربزرگ و پدربزرگ وی (ارل راسل و همسرش) این موضوع را نپذیرفتند. آنها برای اینکه قیم آمبرلی شوند به قانون متوسل شدند و قیومیت نوههای خود را گرفتند تا به همراه آنها در لژ پمبورگ، داخل یک خانۀ اعیانی و مطبوع واقع در ریچموند پارک زندگی کنند. فرانک برادر هفتساله و بزرگتر راسل زندگی را در آنجا غیرقابل تحمل یافت و سرکشی کرد؛ او را به مدرسه فرستادند. پدربزرگ وی ۳ سال بعد فوت کرد و ازآنپس او زیردست مادربزرگ پروتستان اسکاتلندی سختگیر خود که یکی از دخترهای ارل دوم مینتو بود زندگی کرد.
شخصیت راسل اغلب اوقات حتی زمانی که به نظر میرسید شرایط مساعد نیست اشرافیمسلک بود؛ اما شکلگیری شخصیت اولیه او بیش از اینکه تحت تأثیر اشرافیت باشد به سمت پروتستانیسمی که مادربزرگش به آن تمایل داشت، گرایش داشت. در صفحۀ اول انجیلی که برای تولد بیستسالگیاش از مادربزرگش هدیه گرفته بود، مادربزرگ یکی از متنهای مورد علاقۀ خود را نوشته بود: «تو نباید برای کارهای بد از چندین نفر پیروی کنی.» این جمله به یکی از اصلهای زندگی راسل تبدیل شد. این یک شروع غمانگیز کودکی بود. راسل معلم سرخانههای آلمانی و سوئیسی داشت و در کودکی بهخوبی انگلیسی میتوانست آلمانی سخن بگوید. او عاشق مراتع وسیع لژ پمبروک با چشماندازهای زیبایی به روستای اطراف بود. او نوشته است: «من هر گوشهای از باغ را بلد بودم. هر سال در جایی از باغ به دنبال رزهای بهاری میگشتم و در گوشۀ دیگر به دنبال لانههای پرندگان دمسرخ که شکوفههای اقاقیا از پیچکهای درهموبرهم بر آن میروییدند.»
اما هنگامیکه دوران نوجوانی بر تنهایی او عارض شد، رشد عقلی همچون رشد حسی برای او دردناک بود. او در خانۀ افراد پیری که از همه لحاظ از او دور بودند، تنها بود. معلمین موفق وی تنها راه ارتباطی او با دنیای بزرگتر بیرون بودند؛ بنابراین او با طبیعت، کتابها و بعدها توسط ریاضیات از این غمهای بزرگ رهایی یافت. یکی از عموهای وی علاقۀ زیادی به علوم داشت که آن را به راسل انتقال داد و به بیداری ذهن او کمک کرد؛ اما رشد واقعی وی هنگامی اتفاق افتاد که او یازدهساله بود و برادر بزرگترش آموزش هندسه را به او آغاز کرد. راسل گفته است که این تجربه «به خیرهکنندگی عشق اول» بوده است. بعد از اینکه او پنجمین مرحله را نیز بهخوبی مراحل قبلی آموخت، فرانک به او گفت که مردم اغلب این مرحله را دشوار میدانند -این همان پل سنجش[۲] معروف است که بسیاری از جوانههای هندسه را در ذهنها متوقف کرده است.
راسل نوشته است: «این اولین باری بود که چیزی در درونم ندا میداد که ممکن است نبوغی در من وجود داشته باشد.» اما مشکلی وجود داشت: اقلیدس با اصول شروع میشود و هنگامی که راسل در مورد اثبات آنها سؤال میکرد، فرانک گفت که باید آنها را پذیرفت در غیر این صورت هندسه پیشرفت نمیکند. راسل با اکراه این را پذیرفت، اما شکی در او ایجاد شد و همراه وی باقی ماند؛ این شک باعث کارهای پیاپی وی بر روی پایههای ریاضیات شد.
در ۱۸۸۸ راسل به یک مدرسۀ نظامی فرستاده شد تا برای آزمونهای بورس دانشگاه کمبریج آماده شود. آن زمان برای وی با دیدن رفتارهای ناهنجار برخی جوانان، ناخوشایند سپری شد؛ بااینوجود، وی بورسیۀ دانشگاه ترینیتی را گرفت و برای ادامه تحصیل در رشتۀ ریاضی در سال ۱۸۹۰ وارد این دانشکده شد. او حس میکرد وارد بهشت شده است. آلفرد وایتهد -که بعدها به همراه وی کتاب روشهای ریاضی را نوشت- برگههای امتحان او را مطالعه کرد و گفت که افراد باهوش و نابغۀ بسیاری منتظر وی هستند. او به طور تصادفی خود را در میان دوستان بسیاری دید که از لحاظ علایق و هوش شبیه به وی بودند و بدینجهت دیگر احساس تنهایی نمیکرد.
اما کسی که بیشترین تأثیر را بر روی راسل داشت یک همعصر جوانتر بود؛ او جی. ای. مور بود که همچون راسل در ابتدا یکی از طرفداران هگل بود، اما خیلی زود آن فلسفه را رد کرد و راسل را به پیروی از عقیدۀ خود مجاب کرد. باردلی گفته است که هر چیزی که توسط حس مشترک باور میشود، همچون چندگانگی و تغییر در دنیای اشیا، ظاهری است و این حقیقت در واقع تنها یک موضوع مطلق روانی است. با یک احساس آزادی رادیکال، مور و راسل این دیدگاه را رد کردند؛ بااینحال، به طرق مختلفی پیشرفت کردند و با وجود اینکه راسل به طور خاص بهسختی تلاش کرد تا جایگزینهای مطلوبی بیابد، تلاش فلسفی هردوی آنها مستقیماً با فرض رئالیسم و چندگانگی شکل گرفت. بعدها شورشی به رهبری مور شکل گرفت. در سال ۱۸۹۳، راسل جایزۀ نفر اول در رشتۀ ریاضی را به خود اختصاص داد، نفر هفتم دانشگاه رنگلر شد و با اختلاف در سال بعد در رشتۀ علوم اخلاقی نیز نفر اول شد (در دانشگاه کمبریج به رشتههایی همچون فلسفه و اقتصاد علم اخلاق گفته میشد). وی سپس به نوشتن رسالۀ خود در زمینۀ پایۀ هندسه پرداخت؛ یک تمرین کانتی که نشاندهندۀ دیدگاه آن زمان وی بود.
راسل در طول این سالها از نظر فعالیتهای روشنفکرانه بیکار نبود، علاقۀ وی به سیاست زنده بود؛ او بهصورت داوطلبانه کمپین تشکیل میداد و برای حمایت از حق رأی زنان در انتخابات ویمبلدون سال ۱۹۰۷ کاندیدا شد. حق رأی زنان -که در آن زمان بسیار نامطلوب به شمار میآمد- کمکم باعث شد کمپین وی دچار سوءاستفاده و حتی ایجاد خشونت شود. راسل وارد پارلمان شد و بر روی تفکر لاادریگری خویش پافشاری کرد. در آستانۀ کاندیدا شدن در انتخابات ۱۹۱۱ بدفورد بود که همحزبیهای محلی وی به او هشدار دادند که او نباید این اعتقاد خود را از رأیدهندگان پنهان کند و نباید به کلیسا برود؛ بر همین اساس آنها یک کاندیدای دیگر را انتخاب کردند.
سپس نیمقرن بعد در جنگ ویتنام راسل به شدت فعالیتهای روشنگرانه داشت. قتلعام دهشتناک پناهگاهها هنوز اتفاق نیفتاده بود که راسل آن را به همراه پیامدهای نهچندان طولانیمدت شیطانی آنها پیشبینی کرد. افراد کمی در آن زمان میتوانستند پیشبینی کنند که قرار است رویدادی اتفاق بیفتد که نیمی از جهان را به مدت نیمقرن درگیر جنگی واقعی کند که مرگ میلیونها نفر را در پی خواهد داشت؛ و منجر به هدر رفتن منابع بسیاری به منظور توسعۀ تکنولوژی نظامی شود که باعث پیشرفتهای جدید علمی خطرناکتر و مخربتر از قبل میشد. البته در آن زمان راسل نتوانست بلشویسم نازیسم و هلوکاست سلاحهای هستهای و جنگ سرد ناسیونالیسم بهوجودآمده از تجارت اسلحۀ بینالمللی و بنیادگرایی ناشی از خلأ حسادتآمیز بین ملتهای فقیر و غنی در سال ۱۹۱۴ را پیشبینی کند؛ اما حسی زنده در او میگفت که شیوع جنگ به معنای باز شدن درهایی بهسوی فجایعی عظیم به شکلهای مختلف میباشد و دهههای زیادی ادامه خواهد یافت.
راسل یکی از مشهورترین فیلسوفان قرن بیستم است. بخش اعظمی از شهرت وی حاصل شرکت در مناقشات اجتماعی و سیاسی است. او به مدت ۶۰ سال فردی سرشناس بود و گاهی در روزنامههای معروف مورد هجمه و تهمت قرار میگرفت. در برخی دورهها نیز که مورد احترام بود، از او بهعنوان یک حکیم یاد میکردند. گاهی نیز نقش سخنگوی معترضان را ایفا کرد. او حرفهای بسیاری در مورد جنگ و صلح، مرگومیر، میل جنسی، تحصیلات و شادیهای انسان مطرح کرد. او کتاب و مقالههای پرمخاطب بسیاری به چاپ رساند. رویکرد وی واکنشهای زیادی را برای او در بر داشت، از جملات زهرآگین گرفته تا جایزۀ نوبل؛ اما علت اصلی شهرتش به دلیل تسلطش در زمینۀ فنی فلسفه و منطق بوده است. او تأثیر بسیاری بر روی موضوع و نحلۀ فلسفۀ انگلیسیزبان قرن بیستویکم گذاشت که میتوان وی را منشأ این موضوع دانست. فلاسفه از تکنیکها و ایدههای نشئتگرفته از کارهای وی استفاده میکنند بدون اینکه نیازی به ذکر نام وی احساس کنند و این نشان از تأثیرگذاری وی دارد. در این راه تأثیر او نسبت به شاگردش لودویگ ویتگنشتاین بسیار مهمتر است. فلسفه درسهای بزرگی از ویتگنشتاین گرفته است؛ اما راسل سازندۀ یک چارچوب کلی است که امروزه به آن «فلسفۀ تحلیلی» میگویند. عنوان «تحلیلی» به معنای تعریف دقیق مفاهیم مهم فلسفی و زبانی است که با استفاده از روشها و ایدههای نشئتگرفته از منطق صوری، آنها را نشان میدهند.
البته راسل به تنهایی فلسفۀ تحلیلی را خلق نکرده است، او از منطقدانانی همچون جوزپه پینو و گوتلوب فرگه و همچنین همکلاسیهای دانشگاه کمبریج خود جی. ای. مور و ای. ان. وایتهد تأثیر گرفته است. دستۀ دوم تأثیرگذاران بر وی، متفکرانی از قرن هفدهم و هجدهم همچون رنه دکارت، گاتفیلد لایب نیتس، جورج برکلی و دیوید هیوم بودهاند. علاوه بر این، اولین کتاب فلسفی وی مطالعهای بر روی تفکرات دستۀ دوم بود؛ اما وی این تأثیرات را در کنار هم به گونهای جمعآوری کرد که دستاوردی جدید برای مسائل فلسفی به وجود آمد و با تفکر منطقی نقادانۀ جدیدی آنها را تبیین کرد؛ در واقع او نقش کلیدی در فلسفۀ انقلابی قرن بیستم در نحلۀ انگلیسی ایفا کرد.
راسل در ۲ فوریه ۱۹۷۰ درگذشت؛ تا آن زمان نام وی را -نه آنچه مقالات نشان میدهند، بلکه منظور ما تأثیر اوست- تنها در رابطههای خاص با عناوینی از فلسفه که در کارهای وی مرکزیت دارد بیان میکردند، به خصوص در مبحث منبع و تعریف در تحلیل هستی و در تاریخ اخیر تئوری ادراکی. یکی از دلایل حاشیهدار شدن در پاورقیها این است که برای مدتها فلسفۀ آخر ویتگنشتاین (کسی که تمایل گراف را خودستایی کرد، بهسرعت پس از مرگش ۳ دهه شاگردی هیجانانگیز وجود داشت؛ اما استعدادهای وی بهعنوان یک فیلسوف امروزه بیشتر مورد تکریم هستند) اغلب بسیار با سبک تحلیلی راسلی تفاوت دارد. در حقیقت اغلب افرادی که در زمینۀ فلسفه کار میکنند سبک راسل را دنبال میکنند، اما معروفیت ایدهها و انرژی قواعد ویتگنشتاین نیز تأثیر متضادی ایجاد کرده است. نکتۀ کلیدی در اینجا اشارۀ راسل به این است که راسل به دنبال ایجاد یک نظام جهانبینی نبود و برای ساخت آن نیز تلاش نکرد: «راسل به ما نیاموخت که چگونه شبیه به او فکر کنیم بلکه گسترش افکار خودمان را به ما آموزش داد. از یک سو هیچکس نمیتواند راسلی باشد، اما از سوی دیگر همۀ ما چیزی از تفکرات راسل هستیم.»
هرچند راسل به دلیل مشارکت در موضوعات صرفاً انتزاعی مانند منطق و تئوری علم بسیار قابل احترام است، اما نظریههای انتقادی که وی در رابطه با دین و اخلاق بیان نموده بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. او هیچگاه تنها بهعنوان یک فیلسوف شناخته نشده است. وی دائماً با مقولات مرتبط به دین چالش داشته است؛ مسائلی دربارۀ موقعیت بشر در جهان، طبیعت و زندگی سالم. او در مواجهه با این مسائل بهمانند سایر مقالاتش فصیح، متنفذ و با درک بالایی سخن گفته است.
منابع:
راسل یک معرفی کوتاه، ای. سی. گریلینگ، مترجم امیر سلطانزاده
چرا مسیحی نیستم، برتراند راسل، مترجم امیر سلطانزاده
شرح حال برتراند راسل به قلم خودش، برتراند راسل، مترجم مسعود انصاری
نظر شما